body{ direction:rtl; } >

پابلو فیدالخو - تولیدی صنعتی رادمهر

radmehr lairtsudni group

Go to content
ادبیات > سفری کوتاه در شعر امروز جهان
 
پابلو فیدالخو
 
 
چهارسال پیش بیست ساله‌بود وقتی در کوه‌های مونکایو می‌دیدمش. شنیده‌بودم که درس و مدرسه را ول کرده‌است و فقط می‌نویسد. با خجالت و شتاب شعرهایش را می‌خواند، هرگز در صورت کسی زل نمی‌زد. یادداشت‌های مرا درباره‌ی فروغ خوانده‌بود و در اولین گفتگویمان با من گفت که فروغ مادر اوست.
 

بعدها بیشتر دیدمش، وقتی که شرکت تئاتری تشکیل داد و شروع کرد به اجرای تئاتر در روستاهای اسپانیا و پرتقال، می‌شنیدم که به خاطر فرم اجرا و مضمون تئاترهایش در اسپانیا هم سخت مجوز فعالیت به او می‌دهند، ولی مردم کارهایش را دوست دارند. چند ماه پیش، به اصرار یکی از دوستان شعرهایش را برایم خواند، حیرت کردم و گفتم رفیق، پابلو، تو واقعا شاعری و شاعری بسیار خوب، باید خودت را باور کنی. کریستین اوتز دوست شاعرم (شاعری آلمانی زبان)که همان عصر با ما بود، خیال می‌کرد که او شبیه شکسپیر است و آرزویش این بود که در بازی مضحک فضای نشر و شاعران تثبیت‌شده‌ی اروپا کم نیاورد. پابلو، مدتی پیش به من گفت سر از نیویورک در آورده، و من خوشحال شدم که می‌دانستم راه شعر او از وسط شعر آمریکا می‌گذرد. مسیری که پابلو فیدالخو و کارمن یوروبا(که او هم سر از نیویورک در آورده) طی می‌کنند، مرا چشم‌انتظار درخشش همیشگیشان می‌کند. دست‌های این دو دوست را می‌فشارم و امیدوارم آن‌ها را هر روز پربارتر ببینم. ترجمه‌ی شعرهای پابلو را از اصل اسپانیولی آنها صورت داده‌ام. از ویولتا دوست و همکار پابلو سپاسگزارم که خطاهای مرا به من یادآور می‌شد.
 

۱
 
دریا تنها به من خانه‌ای بخشید
که رو به ویرانی‌است
و مادری که دیر از خواب پا می‌شود.
 
دریا به من مادری داد
که می‌دانست چه باید کرد
وقتی خانه ویران می‌شد
ولی نمی‌دانست با من چه کند.
 
مادرم می‌دانست چه کار کند
وقتی آب طغیان می‌کند
ولی نمی‌دانست با چک‌چک آب
چه باید کرد.
 
۲
 
با همه‌ی زیبایی‌ام تاوان دادم
هیچ نمی‌دانم که تاوان چه‌ را؟
تاوان دادم با زیبایی خودم
و مادرم.
 
چند کلمه‌ی زیبا به من خواهند داد
برای همه‌ی زیبایی‌ام؟
 
دلم می‌خواست از مادرم بپرسم
چرا پدرم را از دست داد؟
 
مادرم می‌گوید: «پدرت را از دست ندادم
فقط از هم جدا شدیم».
به او می‌گویم:
من هم زیبایی‌ام را از دست نداده‌ام
فقط از آن جدا شده‌ام.
 
۳
 

فقط یاد گرفته‌ام
که درست مثل ترک کردن روستاست
یا ماندن،
درست مثل ترک کردن تئاتر است
یا ماندن،
درست مثل داشتن پدری‌است
یا نداشتن
درست مثل رقصیدن است
یا نرقصیدن
 
همیشه از من می‌پرسند
چرا می‌رقصی
وقتی بلد نیستی
و جواب می‌دهم
شاید کسی بتواند به من یاد بدهد
 
از ما، آن‌ها که به تئاتر می‌روند
نیازی به عشق ندارند
همه‌ی شب را می‌رقصیم
صبح، همیشه‌ یک‌عالم کار مانده‌است.
 
 
 

۴
 
یک‌روز از سرکار به خانه برگشتی
و من یک کلمه حرف زدم
و تو آن را از دست دادی
 
یک روز به خانه برگشتی
و من می‌توانستم بخوانم
و تو آن را از دست دادی
 
کسی به من گفت:
باید همه‌چیز یاد بگیری
پیش از آن‌که مادرت برگردد
و من یاد گرفتم.
 
یک روز برگشتی و می‌توانستم بنویسم
یک روز برگشتی و می‌توانستم راه بروم
و تو از دستشان دادی
 
می‌گویی: دلت می‌خواست آن‌جا بودی
ولی فکر می‌کنم زیباتر این بود
که به خانه بیایی و ببینی
کسی همه‌ی کارها را کرده‌است.
Back to content